ندبه دلتنگي
نميخواستم با تو از دردهايم بگويم تا بيازارمت اما اگر با تو نگويم چه كنم ؟گرچه پيش از اين نيازي به گفتن من نبود هر چه بود تو ميدانستي و چه شيرين از نگاهم همه را ميفهميدي و آرامش دلم را موجب ميشدي...
View Articleوا غربتاه
بعد از تو با همه روزهاي بي تو جنگيدمخوشي ها را نا خوش كردمخنده از دنياي شادم بار سفر بستاي راز دل آشفته ام از وقتي سايه ات از روي سرم رفت نفس در سينه خودش را زنداني كرده رنگ بر رخ نمانده و دل مدام ندبه...
View Articleاربعين
حال كه بار سفرم را بر زمين نهاده ام و ماموريتم به اتمام رسيدهديگر مجال ماندن نيست تو خوب ميداني كه چقدر برات دلتنگم و جانم به جانت بسته است پس اجل را بگو كه بيايد و مرا نيز همسفر راهت كند من چهل منزل...
View Articleنيلوفر شام
ميخواهم بگويم خيمه و آتش ...بگويم كودكان و فرار...بگويم اسب و تاختن...هلهله و كف...بگويم شام...امان از شام....راستي مي داني شام؟!......در خرابه ي شام .......اصلا بگذر از من.....نميتوانم بگويم ...فقط...
View Articleمن لي غيرک
پريشان روزگارم روزهاپياپي مراميزبانخود ميکنندچمدانبسته ي سفرمراميبينند وميخواهند هرطورچند روزبيشترمرادراينکلبه نگاهدارند شايدماندگارهميشگيکلبه شان شوم اماغافلند که منچشم انتظاررفتن انانم بلکه...
View Article
More Pages to Explore .....